گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۱

 

چو ساخت قد ترا حلقه عمر پا به رکاب

اشاره ای است که بر در زن از جهان خراب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۸

 

چه نسبت است به یوسف رخ نکوی ترا؟

برید از دو جهان هر که دید روی ترا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۹

 

مسنج با دل شب فیض صبح انور را

چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۰

 

چه آتش است به جان این دل مشوش را؟

که می خورد چو می ناب خون آتش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۱

 

حذر ز ناخن الماس نیست داغ مرا

که برگریز بود برگ عیش باغ مرا

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۲

 

فراغبال محال است راست کیشان را

نشانه تنگ کند بر خدنگ میدان را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۳

 

به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت

بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۴

 

چه غم اگر تهی از باده جام و شیشه ماست؟

که چشم پرفن ساقی هزار پیشه ماست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۵

 

چنان که مهر خموشی سپند آفت‌هاست

نفس درازی بی‌جا کمند آفت‌هاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۶

 

دلم ربوده خط شکسته بسته اوست

که مومیایی دلها خط شکسته اوست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۷

 

چه سود ازین که کتبخانه جهان از توست؟

ز علم هر چه عمل می کنی به آن از توست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴۸

 

دلیل راه توکل امید کوتاه است

عصا ز دست فکندن عصای این راه است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۰

 

پلنگ اگر چه ز خشم آتش فروخته ای است

نظر به گرمی خویت ستاره سوخته ای است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۱

 

هزار رنگ بلا در خمار میخواری است

گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۲

 

گل سر سبد روزگار، خوش خویی است

کلید گنج سعادت گشاده ابرویی است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۳

 

چه شد که مجلس ما را ز شمع زیور نیست

بیاض گردن مینا ز صبح کمتر نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵۴

 

به زور خرده جان را نگاه نتوان داشت

به مشت ریگ روان را نگاه نتوان داشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۴

 

مدار خویش بزرگی که بر شراب نهاد

بنای دولت خود را به روی آب نهاد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۵

 

خسیس باده چو نوشد خسیس تر گردد

که بستگیش فزاید گره چو تر گردد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۶

 

می مدام دل لاله را سیه دارد

خدا ز عافیت دایمی نگه دارد!

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode