گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

ز دست این فلک اژدر تمام دهن

بیا ز حق مگذر مشکل است جان بردن

ز بیم نیش حوادث چنان گداخته ام

روم بتاب اگر آیم به دیدهٔ سوزن

به چاه غم چه فروکرده ای مرا ای چرخ

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

ز خود تهی شده ام تا نوازیم به دمی

چو نی اگر کنیم بند بند، نیست غمی

ز همتت حبشی رتبهٔ قریشی یافت

قبول رای تو خواهد کند عرب، عجمی

هر آن که در ره تو سر نهد هنوز کم است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

به چشم خلق شود تا عزیز گرد رهش

کشد به دیدهٔ خود سرمهٔ سلیمانی

چها گذشته به دور خطش ز دل ها زلف

مگر کند به صبا شرح این پریشانی

وگرنه کیست که با صد زبان ادا سازد

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode