×
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۷
منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند
از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم
رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد
که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم
نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲۶
اگر معزی و جاحظ به روزگار منندی
به نظم و نثر همانا که پیشکار منندی
ز بورشید و ز عبدک مثل زنند به شروان
وگر به دور منندی دواتدار منندی
به زور و زر نفریبم چو زور و زر وزیران
[...]