گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

بیا که بی خبران را خبر ز روی نکو نیست

وگرنه چیست که عکسی ز نور طلعت او نیست

دلا بسوز که بی سوز دل اگر به حقیقت

شمامهٔ نفس مجمر است غالیه بو نیست

طریق موی شکافی چه سود بی خبران را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چنین که چشم تو پروای دادخواه ندارد

سزد که دل برد از خلق و جان نگاه ندارد

کمال حسن و جمال تو را دلیل همین بس

که در لطافت رویت کس اشتباه ندارد

به آفتاب جمالت که هست بر همه روشن

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

چو نام مستیِ نرگس به بزم باغ برآمد

ز خاک لالهٔ رعنا به کف ایاغ برآمد

ندید نرگس صاحب نظر ز روی لطافت

نظیر روی تو چندان که گرد باغ برآمد

کمند شب رو زلف تو پر دل است از آن رو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

دلِ شکسته چو در آرزوی لعل تو خون شد

به جای اشک همان دم ز راه دیده برون شد

دلا چه سود ز سودای زلف سرکش یارت

جز این که صبر تو کم گشت و درد هجر فزون شد

کجا ز سلسلهٔ عشق جان بَرَد به سلامت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم

هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم

به غم بساز دلا چون قرار ما این بود

که هرچه از طرف او رسد به هم بینیم

چه نسبت است به ابروی تو مهِ نو را

[...]

خیالی بخارایی
 
 
sunny dark_mode