گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود

تا چند پیراهن چو گل هر جانبی یکتا شود

صد چشم پاکان در رهش وین دیده آلود هم

آن بخت کو کان شوخ را این دیده زیر پا شود

گفتم، فلان دیوانه شد، گفتا، چه غم دارد مرا؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

ای بلبل بی دل منال آخر گلت پیدا شود

اردیبهشت آید ز نو وز سر جهان برنا شود

من هم دلی دارم غمین از هجر یار نازنین

امید دارم کز کمین چون فروردین پیدا شود

من هرچه می گویم به من بوسی دهی گوئی که لا

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode