ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۷
بود نازش مرد دانا به جان
به جان شاد باش ای پسر تا توان
که تن همچو مشگی بود پر ز باد
نماندش چیزی چو بادش گشاد
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۱۸
بود آدمی کودکی شیرخوار
پذیرنده ی خویها بیشمار
چو خویی پذیرد در استد بدان
نگر تا نگیری تو خوی بدان
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۴۹
چو نیکی رسید بهرت از آسمان
از اندازه بیرون مشو شادمان
چو زشتی رسد نیزت از روزگار
مشو ناامید از سرانجام کار
بسا نیکیا کش بدی از پی است
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۰، ۱۵۱
مشو در خورش تند و بسیار خوار
به خوان کسان دست کوتاه دار
به هر خوردنی دست منما دراز
از آن خور کجا هست پیشت فراز
به خوان و به سور بزرگان مرو
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۲
دژآگه چهار است کز خوی بد
کند دشمنی با تن و جان خود
یکی «پادیاوند» مردم گزای
به هر کار و هر چیز زور آزمای
دگر نره دروبش با داروبرد
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۳
سر خویها، مردمان دوستیاست
نگر تا خداوند این خوی کیست
کسی کش منش ره بهبنیاد داشت
بن و بیخ کار جهان یاد داشت
جهان است پیشش یکی خانهای
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » فقرۀ ۱۵۴
ترا گویم ای پور فرخندهپی
خرد جوی تا کام یابی ز وی
که مردم دهشیار را در جهان
خرد از دهشها به اندر نهان
که خود زان خردکامکاری کند
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان
بود ماه سی روزتا بنگری
به هر روز کاری بجای آوری
سزد گر به «هرمزد» باشی خُرم
خوری می به آیین جمشید جم
به «بهمن» کنی جامهها نوبرشت
[...]
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان
انوشه روان باد آن مرد راد
که این گفتها گفت و این پند داد