گنجور

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

خطت را بدایت به غایت خوش است

تماشای آن بی نهایت خوش است

به تیری دل بی نوا را بساز

که از پادشاهان عنایت خوش است

ز زلف حبیب و ز جور رقیب

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

قدت سرو گفتیم و رویی نداشت

چو زلف تو هم مشک بوئی نداشت

فرات ار چه سیل در سیل بود

چو چشمم بسی جست و جویی نداشت

دل ریش من هر شبی تا سحر

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

رخش آتشم در درون می‌برد

دو زلفش ز عقلم برون می‌برد

ندانم چه شد عقل و اندیشه را

که عشقم به سوی جنون می‌برد

دلم را که پر بود از عقل و هوش

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

خطت طعنه بر مشک و عنبرزده

قدت سرو را سایه بر سر زده

دو چشمت به مستی و غارت گری

به هر گوشه ملکی به هم بر زده

ز شوق دو لعل شکر بار تو

[...]

شاهدی