×
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۴
به بازار بنمود چون نان جمال
برفت از دل لوت خواران ملال
ز دستم ببینید صد پاره شد
تن مرغ بریان درین دم و بال
هریسه از آن است برهم زده
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۳
شبی از خمیر جوین خواستم
که ططماج آید درست و سفید
درین قصه میده بخندید و گفت
«ز بد اصل نیکی نداری امید»
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳۴
هریسه به روغن بگفتا صباح
که تا چند نالی تو ای بیقرار
به شب شد غشادار بسوز تو بار
«ز ناپاک چشم نکویی مدار»
حلیمی بیاموز این دم ز من
[...]