گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۲

 

چه عجب کسی تو جانا که ندانمت چه چیزی

تو مگر که جان جانی که چو جان جان عزیزی

ز کجات جویم ای جان که کست نیافت هرگز

ز که خواهمت که با کس ننشینی و نخیزی

تن و جان برفته از هش ز تو تا تو خود چه گنجی

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » چهلم

 

هله نوش کن شرابی، شده آتشی به تیزی

سوی من بیا و بستان بدو دست، تا نریزی

قدح و می گزیده، ز کف خدا رسیده

چو خوری، چنان بیفتی که به حشر بر نخیزی

و اگر کشی تو گردن، ز می و شراب خوردن

[...]

مولانا
 
 
sunny dark_mode