گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵

 

گذرد مهی و یک شب به منت گذر نباشد

برود شبی و ما را خبر از سحر نباشد

ز سر کرشمه هر دم گذری به سوی دیگر

به دو رخ تو همچو ماهی، به منت گذر نباشد

رسدت بر اوج خوبی، اگر آفتاب گردی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode