گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

هرکه در عشق چو ما از سر جان برخیزد

نه همانا که ز آسیب بلا پرهیزد

عشق گویند بلایی ست حذر کن ز بلا

پس رو عشق تو از پیش بلا نگریزد

عاشقم ، عاشقم ای یار ملامت چه کنی؟

[...]

حکیم نزاری
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

با دل خسته، چو بیرحمی او بستیزد

اثر ناله بهمراهی دل برخیزد

رم چنان داده ز هم عشق سراپای مرا

که بخون جگرم رنگ نمی آمیزد

شکر از زهر کجا صرفه تواند بردن؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۶

 

خانه تن، چو بسیل اجل از هم ریزد

خبر مرگ تو گردیست کز آن برخیزد

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode