گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

گرچه در کشتن عشاق زبون می‌آید

باری آن شکل ببینید که چون می‌آید

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم

که بلاها همه زین رخنه درون می‌آید

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۰

 

خون به جوشم ز خط غالیه‌گون می‌آید

این بهاری است کز او بوی جنون می‌آید

عشق را خلوت خاصی است که از مشتاقان

هرکه از خویش برون رفت درون می‌آید

به تماشای تو ای سرو خرامان ز چمن

[...]

صائب تبریزی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۱۵ - عوض اشک

 

عوض اشک ز نوک مژه خون می‌آید

با خبر باش دل از دیده برون می‌آید

مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان

که از این سلسله آثار جنون می‌آید

اضطرابی به دل افتاد حریفان، بی‌شک

[...]

عارف قزوینی
 
 
sunny dark_mode