گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰

 

من همان روز که آن خال بدیدم گفتم

بیم آن است بدین دانه که در دام افتم

هرگز آشفته‌ی رویی نشدم یا مویی

مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم

هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲

 

بر بهشت رخت آن خال که دیدم گفتم

من چو آدم زپی گندم جنت افتم

گفتمش پای بجا طاق منم پیش رخت

ابرویت گفت در این مرحله با تو جفتم

اشک غماز شدش پرده در مردم چشم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode