گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶

 

نیست اندیشه ای از زخم زبان سرکش را

خار و خس بستر سنجاب بود آتش را

بهره از عمر بود تیره روانان را بیش

زودتر جذب کند خاک می بی غش را

خوابش از بستر بیگانه پریشان نشود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷

 

از نظر کرد نهان خط رخ آن مهوش را

پردگی ساخت شب دل سیه این آتش را

چون برآید نفس از سوختگان در بزمی

که نمک سرمه آواز شود آتش را؟

زاهد خشک برآورد مرا از مشرب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸۳

 

زاهد خشک بود دشمن جان میکش را

چون سفالی که خورد خون می بی غش را

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

کی جزا می‌رسد از اهل حیا سرکش را

آب آیینه محال است‌کشد آتش را

بر زبان راست روان را نرود حرف خطا

خامه ظاهر نکند جز سخن دلکش را

استخوانم نشود سدّ ره ناوک یار

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode