گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴

 

دست با سرو روان چون نرسد در گردن

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

آدمی را که طلب هست و توانایی نیست

صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن

بند بر پای توقف چه کند گر نکند

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

 

تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن

هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن

به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین

جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن

ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

باش گو چون رگ جان خون رزم در گردن

باده گر رنگ جگر دارد جان پرورم است

کار من چیست جگر خوردن جان پروردن

من اگر خون نخورم از رگ جان و دهنش

[...]

حکیم نزاری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۰

 

چند دندان تأمل به جگر افشردن؟

چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن

چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست

نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن

تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۳

 

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن

زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا

آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است

[...]

بیدل دهلوی
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶ - درس محبت

 

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

[...]

شهریار
 
 
sunny dark_mode