گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است

که ز رفتار فرومانده و دل باخته است

بنویسید به صیاد ز خون دل من

که گرفتاری مرغان قفس ساخته است

در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن

[...]

اسیر شهرستانی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است

زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است

مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز

که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است

حسن خوبان که کتان مه تابان تواند

[...]

بیدل دهلوی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

در چمن تا قدِ سروِ تو برافراخته است

روز و شب نوحه‌گری کار من و فاخته است

بُرد با کهنه‌حریفی‌ست که در بازیِ عشق

هرچه را داشته چون من همه را باخته است

به گمان غلط آن ترک کمانکش چون تیر

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode