گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم

چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم

[...]

سعدی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۹

 

بی تو در کنج غم ای پشت به خویش ای به تو رویم

گاهی از غم بخروشم گهی از درد بمویم

بارها با دل غمگین که به جان غم همه زویم

گفته بودم چو بیائی غم دل با تو بگویم

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم

یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم

هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم

هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم

باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم

که به سروقت تو چشمی‌ست جدا هر سر مویم

اشک رنگین نه به خود می‌رود از دیده به رویم

سجده بر روی بتی دارم و خون است وضویم

به چه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳

 

کشتیم زار و نکردی نگه از ناز به رویم

حسن عهد تو همین بود دریغا چه بگویم

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode