گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۴

 

تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید

تو مپندار که از سیل دمان اندیشد

ملحد گُرْسِنِه و خانهٔ خالی و طعام

عقل باور نکند کز رمضان اندیشد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۲

 

هرکه مقصود و مُرادَش خور و خواب‌ست از عُمْر

حَیَوانی‌ست که بالاش به انسان مانَد

هرچه داری بِده و دولتِ معنی بِسِتان

تا چو این نعمتِ ظاهر بِرَوَد، آن مانَد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۷

 

آنکه در حضرت بیچون تو قربی دارد

گر جهانی به هم آید به بعیدش نکنند

وآنکه در نامهٔ او خامهٔ بدبختی تست

گر همه خلق بکوشند سعیدش نکنند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹۸

 

دامن‌آلوده، اگر خود همه حکمت گوید

به سخن‌گفتنِ زیباش، بَدان، بِه نشوند

وآن‌که پاکیزه رَوَد، گَر بنشیند خاموش

همه، از سیرتِ زیباش، نصیحت شنوند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷

 

خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد

رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود

کهن سخت که بر سنگ صلابت راند

نتواند که لطافت نکند با داود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹

 

مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد

مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود

سفله گو روی مگردان که اگر قارونست

کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هر که بر روی زمین مهلت عیشی دارد

ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود

کشتی آرام نگیرد که بود بر سر آب

تا جهان بر سر آبست چنین خواهد بود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵

 

گر خردمند از اوباش جفایی بیند

تا دل خویش نیازارد و درهم نشود

سنگ بی‌قیمت اگر کاسهٔ زرین بشکست

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹

 

یارب این نامه‌سِیَه‌کرده‌ی بی‌فایده‌عُمْر

هم‌چُنان، از کَرَمَت بَر نگرفته‌ست امید

گَر به زندانِ عقوبت بَریـَم روزِ شُمار

جای آن است که محبوس بمانم، جاوید

هر درختی، ثمری دارد و؛ هرکس، هُنَری

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳

 

روز گم گشتن فرزند مقادیر قضا

چاه دروازهٔ کنعان به پدر ننماید

باش تا دست دهد دولت ایام وصال

بوی پیراهنش از مصر به کنعان آید

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت

ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم

گله از دست ستمکار به سلطان گویند

چون ستمکار تو باشی گله پیش که بریم؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد

حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم

گر کسی را عملی هست و امیدی دارد

ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۰

 

تا تو فرمان نبری خلق به فرمان نروند

هرگزش نیک نباشد بد نیکی فرمای

ملک و دولت را تدبیر بقا دانی چیست

کو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۸

 

بشنو از من سخنی، حقِّ پدرفرزندی

گَر به رآی من و اندیشه‌ی من خرسندی

چیست، دانی، سرِ دین‌داری و دانش‌مندی؟

آن روا دار، که گَر بَر تو رَوَد، بِپْسَندی!

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۱

 

خواستم تا زحلی گویمت از روی قیاس

بازگویم نه که صدباره ازو نحس تری

ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد

ترسم از گرسنگی تخم ملخ را بخوری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

دامن جامه که در خار مغیلان بگرفت

گر تو خواهی که به تندی برهانی بدری

یار مغلوب که در چنگ بداندیش افتاد

یاری آنست که نرمی کنی و لابه‌گری

ور به سختی و درشتی پی او خوای بود

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵

 

ای که گر هر سر موییت زبانی دارد

شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی

حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست

که به جای آوری و سست وفایی نکنی

پادشاهیت میسر نشود روز به خلق

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۱۷

 

چه کندمالک مختار که فرمان ندهد

چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۶

 

بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود

مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۷

 

ناامید از در رحمت به کجا شاید رفت

یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار

سعدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹