گنجور

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۲

 

با من این روحِ سبک‌سیر گران‌جانی کرد

تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد

همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس

چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد

غم به ویرانهٔ دل کرد همان کار که‌اش

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۳

 

داد حُسنت به تو تعلیم خودآرایی را

زیبِ اندام تو کرد این همه زیبایی را

قدرتِ عشق تو بگرفت به سرپنجهٔ حُسن

طرفة العین ز من قوهٔ بینایی را

هم مگر فتنهٔ چشم تو بخواباند باز

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۸۴

 

دل اگر جا به سرِ طُرّهٔ جانان گیرد

به پریشان وطنی سازد و سامان گیرد

دل شود رام در آن زلف دل آرام اگر

گوی آرام ز کج‌تابیِ چوگان گیرد

برق‌آسا روی و سینه‌خروشان چون رعد

[...]

عارف قزوینی
 
 
۱
۲