گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد

داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد

دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود

به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد

حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد

من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد

غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم

چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد

تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode