گنجور

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

من که در صورت خوبان همه او می‌بینم

تو مپندار که من روی نکو می‌بینم

نیست در دیده من هیچ مقابل همه اوست

تو قفا می‌نگری من همه رو می‌بینم

هرکجا می‌نگری دیده بدو می‌نگرد

[...]

شمس مغربی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

من نه این آب روان از لب جو می بینم

نفس اوست که من از دم او می بینم

آنچه در جام، جم از دور تماشا می کرد

گاه در شیشه و خم گه به سبو می بینم

با وجودی که نه بیش است و نه کم از کم و بیش

[...]

سعیدا
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰ - چشمه قاف

 

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم

جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل

چهره اوست که با دیده او می‌بینم

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت

[...]

شهریار