گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش

خار گل کن به من از برق رخ روشن خویش

ذوق پابوس تو بیرون نرود از دل من

گر به بینم بمثل دست تو در گردن خویش

آفتابی تو و از ذوق وصالت همه شب

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۰

 

خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش

نیست یک تن به تمامی چو من اندر فن خویش

سر مینای می و همت او را نازم

که گرفته است گناه همه بر گردن خویش

این چه بخت است که هر خار که گل کرد از خاک

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode