گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

 

فاخته وقت سحرگاه کند مشغله‌ای

گویی از یارک بدمهرست او را گله‌ای

کرده پنداری گرد تله‌ای هروله‌ای

تا در افتاده به حلقش در مشکین تله‌ای

منوچهری
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۳

 

گفتم از سلسله زلف تو دارم گله‌ای

زیر لب خنده‌زنان گفت چه بی‌حوصله‌ای

کاکل و زلف تو پیوست به هم سلسله‌ای

زد به بطلان تسلسل خط تو باطله‌ای

همرهان در سفر عشق بسی بگریزند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode