گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۱

 

لی حبیب عربی مدنی قرشی

که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

فهم رازش نکنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

ذره وارم به هواداری او رقص کنان

[...]

جامی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵

 

شاعر خیره در اقلیم سخن می‌باشد

جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت

مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی

محتشم کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳

 

وقتی ای جاذبه عشق نکردی کششی

که بزنجیر جنون سلسله ای را بکشی

ما همه کاه و تو چون کاه ربائی ای عشق

سوی خود هر دو جهان را بکشی از کششی

گه بزلفین کج آویزی و گه با خط سبز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

گر به تیغم بکشی زار و به خونم بکشی

من نه انکار کنم چون تو بدان کار خوشی

پیش روی تو دو زلف تو سرافکنده به زیر

چون بر خواجهٔ رومی دو غلام حبشی

خوی‌ خوش به‌ بود از روی خوش‌ ای ترک تتار

[...]

قاآنی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۵ - در بیان اذان گفتن بلال

 

کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی

تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode