گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

یا رب، اندر دل خاک آن گل خندان چونست

ماه تابان من اندر شب هجران چونست

من چو یعقوب ز گریه شده ام دیده سفید

آخر آن یوسف گمگشته به زندان چونست

من درین خاک به زندان غم از دوری او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

خبری ده به من، ای باد که جانان چونست

آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست

با که می می خورد آن ظالم و در خوردن می

آن رخ پر خوی و آن زلف پریشان چونست

چشم بد خوش که هشیار نباشد، مست است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode