گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

جان شد آواره و دل بهر تو افگار همان

سر در این کار شد و با تو سر و کار همان

هر کسی در پی کار و غم یاری و مرا

دل همان، درد همان، عهد همان، یار همان

بلبلان چمن آسوده به همرازی گل

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

عمر در صبر شد و وعدۀ دیدار همان

سوخت دل در غم و با داغ گرفتار همان

کار من نیست بجز عشق بتان ورزیدن

شدم اندر سر این کار و مرا کار همان

جز خیالت نبود مونس و غمخوار دلم

[...]

شاهدی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

صبح امید همانست و رخ یار همان

تار آن طره شبرنگ و شب تار همان

نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من

پیش تو یار همان باشد و اغیار همان

طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود

[...]

هلالی جغتایی