گنجور

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲

 

می‌ندانم چه کنم چاره من این دستان را

تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد

تا به خون دل من رنگ کند دستان را

من بیچاره تهیدستم از آن می‌ترسم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد

وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد

پیر بودم به وصال رخ خوبش همه روز

باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد

دوست باز آمد و دشمن برمید از پیشم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟

کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم

دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode