گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

نشود شاد دل از وعده وصل تو مگر

داند این را که به این وعده وفا نتوان کرد

ترک آرایش آن طرّه مکن کاندر وی

جز دل من گرهی هست که وا نتوان کرد

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

شعله ی شوق تو از پا ننشیند به عبث

هردمم غوطه دهد اشک به دریای دگر

هر زمان از طرفی جلوه کند زان هردم

همچو دیوانه فهم روی به صحرای دگر

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode