گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

ای دل از دیده فزون دیده ز دل سوی تو مایل

دلم از دیده ترا می طلبد دیده ام از دل

چه عجب میل تو از سادگی مردم چشم

تو بلایی چه شناسند ترا مردم غافل

نقش از سنگ بشستن نرود چند بگریم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

ما چه کردیم چه گفتیم چه دیدی چه شنیدی

که ما ز قطع نظر کردی و پیوند بریدی

بتو گفتم مشنو در حق من قول رقیبان

آه ازین غم که شنیدی سخن من نشنیدی

بی تو فریاد کنان جان بسپردم بعیادت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۷

 

گفتم ای چرخ تو بر سینه من سوخته

این همه داغ که حصر و حد و پایانش نیست

گفت بر سینه ترا گر ز منست این همه داغ

این همه داغ که بر سینه من هست ز کیست

فضولی
 
 
sunny dark_mode