×
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۹
چه توقفست زین پس همه کاروان روان شد
نگرد شتر به اشتر که بیا که ساربان شد
ز چپ و ز راست بنگر به قطارهای بیمر
پی روز همچو سایه به طریق آسمان شد
نه ز لامکان رسیدی همه چیز از آن کشیدی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
نیِ بینوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد
چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد
منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت
بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد
تن پر ز نیش دارد چو درون ریش دارد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶
تو ز لب سخن گشادی، همه خلق بی زبان شد
تو به ره خرام کردی، همه چشمها روان شد
تو درون جان و گویی که دگر که است یا رب؟
دگری چگونه گنجد به تنی که جان گران شد
به رهی که دی گذشتی همه کس به نرخ سرمه
[...]