×
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت
به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت
[...]

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
ز نیازمندی من، گرش احتراز باشد
نکنم ازو شکایت، که گناه ناز باشد
به دل پر از شکایت، سر حرف باز کردم
تو مدار گوش با من، که سخن دراز باشد
ز گلی فتاده گویا، به دل تو خارخاری
[...]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
نسزد چنین جمالی بحجاب ناز باشد
در دولتست بگذار همشه باز باشد
اگرش ببینی ایدل گله های زلف او را
بر او مگوی ترسم که سخن دراز باشد
سر و عقل و جان و دینم همه پاک بردی و غم
[...]
