گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا

صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا

ز بگاه میر خوبان به شکار می‌خرامد

که به تیر غمزه او دل ما شکار بادا

به دو چشم من ز چشمش چه پیام‌هاست هر دم

[...]

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

سر من بر آستان سر کوی یار بادا

دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد

به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

چو رضای او در آنست که دردمند باشم

[...]

اوحدی
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵۵ - عرب از سرشک خونم همه لاله‌زار بادا

 

عرب از سرشک خونم همه لاله‌زار بادا

عجم رمیده بو را نفسم بهار بادا

تپش است زندگانی تپش است جاودانی

همه ذره‌های خاکم دل بی‌قرار بادا

نه به جاده‌ای قرارش نه به منزلی مقامش

[...]

اقبال لاهوری