گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

 

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلیّی شدند

عارفان لیلیِّ خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

[...]

۱۵ بیت
مولانا
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش

وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش

در هوای عشق تو چون ذره زآن گردان شدم

کآفتاب حسن تو می تابد از گردون خویش

در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کنی

[...]

۱۳ بیت
سیف فرغانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

مستم و در جوش می بینم دل مجنون خویش

آتشم ای گریه منشان تا بریزم خون خویش

گر نریزی جرعه یی در کام من چون دیگران

خنده یی در کار من کن از لب میگون خویش

جمعی از وصل تو شاد و جمعی از جام تو مست

[...]

۷ بیت
اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

بود این حق وفا الحق که ریزم خون خویش

هم درون خود کشم در خون و هم بیرون خویش

۱ بیت
وحشی بافقی