گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

تا قدح هردم چرا بوسد لب میگون او

زاین حسد عمری ست تا من تشنه‌ام بر خون او

مطربا چون عود سر تا پای خود در چنگ غم

تا نمی سوزد نمی داند کسی قانون او

اینک اینک عاشقانِ مست تو، لیلی کجاست

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

نامه سربسته آمد غنچه و مضمون او

حسب حال بلبل و شرح دل پر خون او

قصد لیلی باشد از جعد مسلسل عرض حسن

زان چه غم دارد که گردد بیدلی مجنون او

خضر را خواهی که بینی بر لب آب حیات

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

خط مشگین چیست گرد عارض گلگون او

شاه بیت دفتر حسن و وفا مضمون او

سبزه ی تر چون بگرد آن لب میگون دمید

گو مشو غافل دل دیوانه از افسون او

در حضور غنچه گو بلبل زبان را بسته دار

[...]

بابافغانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

چند گیرد جام می کام از لب میگون او؟

ساقیا، بگذار، تا بر خاک ریزم خون او

قصه لیلی و مجنون پای تا سر خوانده ام

هم تو از لیلی فزونی، هم من از مجنون او

مهر آن مه را بجان خواهم، که بس لایق فتاد

[...]

هلالی جغتایی
 
 
sunny dark_mode