گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب

می‌زند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب

عمرها رفت و همان بیگانه‌ای با ما، مگر

در قیامت گرم خواهی شد به ما چون آفتاب؟

از بتان هند هرشب محفلم بتخانه است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵

 

در شب وصل تو می لرزد دلم چون آفتاب

تا مباد از رخنه ای آرد شبیخون آفتاب

هر سری را در خور همت کلاهی داده اند

افسر دیوانگان باشد به هامون آفتاب

هیچ جا در عالم وحدت تهی از یار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۶

 

از شفق هر چند شوید چهره در خون آفتاب

زردرویی می کشد زان روی گلگون آفتاب

پیش آن رخسار آتشناک اندازد سپر

گرچه می‌ساید سر از نخوت به گردون آفتاب

تا به روی آتشین یار کردم نسبتش

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode