گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

مرد روشندل، ز نقص خویشتن شرمنده است

ماه نو از ناتمامی،سر بزیر افگنده است

هیچ کافر بسته زنار خود بینی مباد

از خود آزاد است هرکس کو خدا را بنده است

گفت وگوی عشق را نازم، که چون اندام یار

[...]

واعظ قزوینی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است

پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است

پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز

کیسه‌اش هر چند از مال فقیر آکنده است

حال ماضی سر به سر با ناامیدی‌ها گذشت

[...]

فرخی یزدی
 
 
sunny dark_mode