گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۳

 

شب که مجلس روشنی از طلعت جانانه داشت

شمع پیش چشم دست از شهپر پروانه داشت

می کند خون در دل اکنون پنجه خورشید را

طی شد آن فرصت که زلف او سری با شانه داشت

پیش آن آیینه رو با صد حدیث آشنا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۹۱

 

تا خیال زلف او ره در دل دیوانه داشت

از پر و بال پری جاروب این ویرانه داشت

شیشه ناموس من تا بر کنار طاق بود

هر که سنگی داشت از بهر من دیوانه داشت

می شکست از خون من دایم خمار خویش را

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode