گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم

سرو قدت را دعای جان درازی می‌کنم

در رسنهای دو زلف کافرت پیچیده‌ام

غازیم غازی، به جان خویش بازی می‌کنم

کمترینت بنده‌ام کت عاقبت محمود باد

[...]

سلمان ساوجی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

من که چون شمع از تف دل جانگدازی می‌کنم

گر سرم برداری از تن سرفرازی می‌کنم

با چنین تندی و بی باکی که آن عاشق کشست

آه اگر داند که با او عشقبازی می‌کنم

می‌کشد آنم که خنجر می‌زند وانگه به ناز

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode