گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۱

 

ای صبا گر یاد مهجوران ناشادش دهی

از من بیدل طفیل دیگران یادش دهی

جوی اشک من روان زان قامت است ای باغبان

کاش یکدم سر به پای سرو آزادش دهی

غمزه تیز و دل سختش پی قتلم بس است

[...]

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

ای رقیب آندم که بر کف تیغ بیدادش دهی

از من سرگشته بهر امتحان یادش دهی

شکل شیرین را نکو آراستی آه ای قضا

گر بدین صورت خرامی سوی فرهادش دهی

هر زمان از خیل خوبان فتنه یی سازی سوار

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode