گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

یاد آن مطرب که ما را هر چه بود از یاد برد

بادی اندر نی دمید اندیشه ها را باد برد

عمرها در کوی دانش خانه ای می ساخت عقل

موج زد طوفان عشق آن خانه از بنیاد برد

لذت غم های عشقت در مذاق جان نشست

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

دوش از دیرم ملک در حلقه او را برد

ناگه آن بت پیش چشمم آمد آنها باد برد

عشق او بازی ببازی دست عقلم تاب داد

شوخی شاگرد آخر پنجه استاد برد

سالها پرورد یوسف را بجان یعقوب زار

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode