گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت

در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد

با پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت

کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دل

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

سنبل بوستان ز زلف تو سحرگه تاب داشت

نرگس مسکین ز شرم چشم مستت خواب داشت

گل چو لیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب

ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت

عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode