گنجور

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

هدهدش گفت ای ز خود گم کرده راه

هر که خواهد خانه‌ای از پادشاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

چشم از آن بگرفته‌ام زیر کلاه

تا رسد پایم به دست پادشاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

چون ندارم رهروی را پایگاه

سرفرازی می‌کنم بر دست شاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

روی آن دارم که من بر روی شاه

عمر بگذارم خوشی این جایگاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت کوف » حکایت مردی که پس از مرگ حقه‌ای زر او بازمانده بود

 

گفت زر بنهاده‌ام این جایگاه

من ندانم تا بدو کس یافت راه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

چون نیم من مرد او، این جایگاه

یوسف خود باز می‌جویم ز چاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت صعوه » حکایت صعوه

 

گر بیابم یوسف خود را ز چاه

بر پرم با او من از ماهی به ماه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

هرک کردی سوی آن برقع نگاه

سر بریدندیش از تن بی‌گناه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

آینه فرمود حالی پادشاه

کاندر آینه توان کردن نگاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز

 

من ندانم ذره‌ای تا پادشاه

پیش از من چون رسید این جایگاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

چون شب تاریک در شعر سیاه

شد نهان چون کفر در زیر گناه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

آن دگر گفت این زمان کن عزم راه

در حرم بنشین و عذر خویش خواه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

مصطفی را دید می‌آمد چو ماه

در بر افکنده دو گیسوی سیاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

در میان شیخ و حق از دیرگاه

بود گردی و غباری بس سیاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

تو یقین می‌دان که صد عالم گناه

از تف یک توبه برخیزد ز راه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

آن که داند کرد روشن را سیاه

توبه داند داد با چندین گناه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

قصه کوته می‌کنم، آن جایگاه

بودشان القصه حالی عزم راه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان

 

چون پدید آمد سر وادی ز راه

النفیر از آن نفر برشد به ماه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » تحیر بایزید

 

هاتفی گفتش که ای حیران راه

هر کسی را راه ندهد پادشاه

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عزم راه کردن مرغان » تحیر بایزید

 

جملهٔ مرغان ز هول و بیم راه

بال و پر پرخون، برآوردند به ماه

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۱