گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹

 

هر نگه صد کاسه خون می خورد

تا به مژگان می رساند خویش را

هر سر خاری که گل کرد از زمین

در رگ من می دواند نیش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳

 

گر ز روی خود براندازی نقاب

پشت بر دیوار ماند آفتاب

ای رسانده کاوش مژگان تو

خانه چشم اسیران را به آب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۶

 

زاهدان را گوشه خلوت بس است

عارفان را نشأه وحدت بس است

خاکساران بی نیازند از لباس

سایه را افتادگی زینت بس است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای دل بی درد، آزادی بس است

این همه آزار ما دادی بس است

سرفرازی میوه آزادگی است

سرو خضر راه این وادی بس است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۵۴

 

طالع ما عیش را غم می کند

سور را همچشم ماتم می کند

تا خیال گریه کردم یار رفت

این غزال از بوی خون رم می کند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۵۵

 

گریهٔ ما دل به طوفان می‌دهد

نالهٔ ما جان به افغان می‌دهد

بلبلان را داغ دارد باغبان

کاو سزای هرزه‌گویان می‌دهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۶۷

 

ای دل بی تاب زاری واگذار

گریه با ابربهاری واگذار

کی ز صندل به شود دردسرم؟

ناصحا این چوبکاری واگذار!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۴

 

دل ز مهر بوالهوس آزاد کن

شعله را از قید خس آزاد کن

ما حریف درد غربت نیستیم

مرغ ما را با قفس آزاد کن!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۵

 

دل ز مهر بوالهوس آزاد کن

شعله را از قید خس آزاد کن

ما حریف درد غربت نیستیم

مرغ ما را با قفس آزاد کن!

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode