گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین

در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب

[...]

سنایی
 

عراقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح شیخ بهاء الدین زکریا ملتانی

 

می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم

کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم

از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم

فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم

بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان

[...]

عراقی
 
 
sunny dark_mode