گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۴

 

قامت او چون شود در بوستان همدوش سرو

حلقه ها از طوق قمری می کشد در گوش سرو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۵

 

زینهار از درد و داغ عشق روگردان مشو

بر چراغان تجلی آستین افشان مشو

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۵

 

خرقه بر دوشان از فرزند و زن بگسیخته

شوره پشتانند از بار گران بگریخته

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۰

 

چند غم از دل به اشک لاله‌گون شوید کسی؟

تا به کی از ساده‌لوحی خون به خون شوید کسی؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۱

 

ای ز خاک افتادگان کاکلت سنبل یکی

از هواداران رخسارت نسیم گل یکی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۲

 

قد رعنای ترا تا دید، از شرمندگی

قمریان را سرو شد سوهان طوق بندگی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۳

 

خون تاک از شوق می‌جوشد اگر ساغر زنی

غنچه شادی مرگ می‌گردد اگر بر سر زنی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱۴

 

این که زاهد کرد پهلوی خود از دنیا تهی

کاش در پای گلی می‌کرد یک مینا تهی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱

 

از حباب آموز همت را که با صد احتیاج

خالی از دریا برون آرد سبوی خویش را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲

 

خضر نتواند به آب زندگی از ما خرید

منصب میرابی سرچشمه آیینه را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۸

 

باغبان بیرون کن این گستاخ بادآورده را

خوش نمی‌آید به گل این های‌های عندلیب

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۹

 

عیش در زیر فلک با خاکساران مشکل است

شهد نتوان در میان خانه زنبور ریخت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۰

 

روز محشر سرخ رویی از خدا دارم امید

نامه اعمال من صائب به مهر کربلاست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۱

 

گرچه دست سرو کوتاه است از دامان گل

سرو بالایی که ما داریم سر تا پا گل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۳

 

از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال

سینه تنگ مرا دامان محشر کرده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۴

 

نیست هر چند از لباس گل جدایی رنگ را

جامه گلرنگ بر اندام او زیبنده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۵

 

چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب

تا غرور آیینه را از دست اسکندر گرفت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۷

 

آرزوی بوسه شسته است از دلم پیغام تلخ

زان قناعت کرده ام از بوسه با دشنام تلخ

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۸

 

از نظر رفتی به راهت چشم حیران باز ماند

آنقدر مرغ نگه پر زد که از پرواز ماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۲۹

 

تخم نیکی را زمین پاک، اکسیر بقاست

قطره آبی که نوشد تیغ، جوهر می شود

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
sunny dark_mode