واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۰
دست ما و دامنش از بس بهم خو کرده اند
دامنش در دست ما چون پنجه پای بط است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۲
خصم چون تندی کند، افتادگی آن را رواست
خاکساریها در این توفان، چو خاک کربلاست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۰
قد چو خم گردید، روشن شد که وقت مردن است
شمع را چون سرنگون سازند، وقت کشتن است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۷
تازگی در باغ حسنت بسکه بی اندازه است
هر چه در وصف گل روی تو گویم تازه است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۹
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر، از خانه بیرون کردنی است
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۳
کی توان دل کند از بزمی که آن بدخو نشست
شورش محشر مگر خیزد ز جایی کاو نشست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۴
بر سرم از بس هوای آن پریوش پا فشرد
صورتم چون عکس در آیینه زانو نشست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۷
دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست
گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۹
از جهان، ما را رخی پر گرد و دامان تریست
تا بآب و نان ما، چون آسیا از دیگریست!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۰
از جفا گر، جز جفا ناید بهر حالی که هست
سنگ اگر مینا شود، هر پاره آن خنجریست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۳
هستی ایام پر از نیستی در پیش نیست
عیش دنیا احتلام خواب غفلت بیش نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۵
غیر حسنت کس در این دوران بلند آوازه نیست
رفعت شانی بغیر از رفعت دروازه نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰۶
گوشه گیری پیشه کن، گر جمع میخواهی حواس
چون کمند وحدت این اوراق را شیرازه نیست
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۰
شور عشق استادگی کرد، از سرم سامان گرفت
طوق زلفش بر گلویم پا فشرد و جان گرفت!
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۱
دل که از فکر فقیران خسته نبود، خسته باد
در که بر روی گدایان بسته باشد، بسته باد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۲
تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد
چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۷
آه گرمم چشمه خورشید را بی آب کرد
ناله خارا گدازم، کوه را سیلاب کرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲۸
کامران شد، هر که او قطع نظر از کام کرد
نامور شد تا نگین پهلو تهی از نام کرد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۹
نیست باکم، گر ز دشمن بر دلم خاری رسد
از مکافاتش باو ترسم که آزاری رسد
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴۰
ای پریشان خرج نقد کیسه هستی تویی
جمع کن خود را که فردا روز بازاری رسد