گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

چیست کز من یاد نآید هیچش آن محبوب را

خود وفا گویی نمی باید که باشد خوب را

گربه صبر آشفته کاران را غرض حاصل بود

بیش از این ممکن نباشد احتمال ایوب را

طالب وصلم ولیکن عمر ضایع می کنم

[...]

حکیم نزاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

من نه تنها خواهم این خوبان شهرآشوب را

کیست در شهر آن که خواهان نیست روی خوب را

دیر می جنبد بشیر ای باد بر کنعان گذر

مژده پیراهن یوسف ببر یعقوب را

دل نهادم بر جفا تا دیدم آن قد بلند

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷

 

بوی پیراهن دلیلِ راه شد یعقوب را

هست از طالب فزون دردِ طلب مطلوب را

کاه را بال و پرِ پرواز گردد کهربا

نیست در دست اختیاری سالکِ مجذوب را

حسن را از دیده‌های پاک نبود سرکشی

[...]

صائب تبریزی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

دور بادا چشم بد بگشود روی خوب را

داد بر یغما صلا ترکان شهر آشوب را

ناصح بدگو اگر داند که واقع احول است

بد نگوید دوستداران جمال خوب را

از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode