گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

آمد آنسرو سهی بر گل نشان سنبلش

شد دلم آشفته تر از سنبل او بر گلش

روز روشن بود گوئی همنشین تیره شب

بر فراز تخته کافور مشکین کاکلش

گر نه شوریدست و سودائی چرا میافکند

[...]

ابن یمین
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

در زمین شوره هر دل که خواندی قابلش

این قدر تخم محبت کاشتی، کو حاصلش؟!

نان خود در روز بازار قیامت پخته است

چون تنور آنکس که بهر دیگران سوزد دلش

خانه آبادان سائل، خانه آبادان کند

[...]

واعظ قزوینی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۳

 

تا سیه شد لاله از دود چراغ غم دلش

از ستم‌های تو آخر شد به صحرا منزلش

کردی با تیغ جفا ای بی‌مروت بسملش

هرکه دل را در هوایت داد این شد حاصلش

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode