گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱

 

غره دولت بود در صورت تیغت عیان

گفتم اینک یک دو حرف از دولت آخر زمان

دی کشیدی زلف در پی کی بود ای سرو ناز

عمر را پایان که بنمودی در او زلف دراز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران

ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن

تا شود القاب تو منشور معنی را طراز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کعبه آسا خانه دل را بپرداز از بتان

تا نهندت راستان بر آستان روی نیاز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کارگیری پیش بیش از مدت ایام عمر

عمر کوتاه و تو بر خود کار را سازی دراز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

بار شغل این سرا سازد خمیده پشت مرد

آه اگرگیری ز دیوار فراغت پشت باز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

همچو آتش کی هوای عالم علوی کنی

تا بود سوی نشیبت میل چون آب از فراز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

از گدازش فارغی چون شمع روز زندگی

چون رسد روزت به شب ترسم که افتی در گداز

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گر نیاری تاب آن کز سلک مسکینان شوی

جهد کن تا بهر مسکینان شوی مسکین نواز

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

خدا چون ظاهر و پیدا است امروز

چرا پس وعده فرداست امروز

مراد از روز روی اوست ما را

سیه زلف کجش شبها است امروز

خدا بالذات بر اشیا محیط است

[...]

کوهی
 
 
۱
۲
۳