گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم

خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم

در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم

تا نگه کردیم پنداری که بیرون دریم

در حقیقت رند و زاهد هر دو نزدیک همند

[...]

بابافغانی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

باغبان بیمهر و ما در اصل نخل بی بریم

عاقبت در گلخن گیتی کف خاکستریم

هیچکس نبود که نبود در پی آزار ما

اهل عالم جمله طفل و ما چو مرغ بی بریم

عاشقانت تیغ کین در یکدگر خوش می نهند

[...]

کلیم
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

ما به زیر آسمان مشتی فروزان گوهریم

آتشیم آتش، ولیکن در ته خاکستریم

دتر مزاج لاله و در طبع گل آبیم آب

لیک بر خار و خس این دشت باد صرصریم

از متاع رنگ و بو رنگین بساطی چیده‌ایم

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
sunny dark_mode